سید علی صالحی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 293
:: باردید دیروز : 37
:: بازدید هفته : 3185
:: بازدید ماه : 293
:: بازدید سال : 75362
:: بازدید کلی : 2320908

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

سید علی صالحی
یک شنبه 2 فروردين 1394 ساعت 16:17 | بازدید : 7679 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )
سلام، یعنی خداحافظ!
تکلیفِ تمام ترانه‌های من

از همین اولِ بسم‌اللهِ بوسه معلوم است

سلام، یعنی خداحافظ!

خداحافظ جای خالی بعد از منِ غریب

خداحافظ سلامِ آبی امنِ آسوده

ستاره‌ی از شب گریخته ی همروزِ من،

عزیزِ هنوزِ من ... خداحافظ!

 

 

همین که گفتم!

دیگر به هیچ پرسشی

                       پاسخ نمی‌دهم!

 

 

هی بی‌قرار!

نگران کدامِ اشتباهِ کوچکِ بی‌هوا

تو از نگاه چَپ‌چَپِ شب می‌ترسی؟

ما پیش از پسینِ هر انتظاری حتما

کبوترانِ رفته از اینجا را

به رویای خوش‌ترین خبر فراخواهیم خواند.

 

 

من ... ترانه‌ها وُ

تو ... بوسه‌ها وُ

شب ... سینه‌ریزِ روشنش را گرو خواهد گذاشت،

تا دیگر هیچ اشاره یا علامتی از بُن‌بستِ آسمان نمانَد.

راه باز ...، جاده روشن وُ

همسفر فراوان است.

 

 

برمی‌گردیم

نگاه می‌کنیم

امیدوار به آواز آدمی ...!

 

 

آیا شفای این صبحِ ساکتِ غمگین

بی‌خوابِ آخرین ستاره مُیسر نیست؟

همیشه همین قدم‌های نخستینِ رفتن است

که رازِ آخرین منزلِ رسیدن را رقم می‌زند.

 

 

کم نیستند کسانی

که با پاره‌ی سنگی در مُشتِ بسته‌ی باد

گمان می‌کنند کبوتری تشنه به جانب چشمه می‌بَرَند،

اما من و کبوتر و چشمه گول نخواهیم خورد

ما خوابِ خوشی از احوالِ آدمی دیده‌ایم

 

 

از این پیشتر نیز

فالِ غریب ستاره هم با ما

از همین اتفاق عجیب گفته بود.

 

 

ما نزدیک آینه نشستیم و شب شکست و

خبر از مسافرِ خوش‌قولِ بوسه رسید،

رسید همین نزدیکی‌ها

که صبحِ یک جمعه‌ی شریف

از خواب روشن دریا باز خواهیم گشت.

همه چیز دُرست خواهد شد

و شب تاریک نیز از چراغِ تَرک‌خورده عذر خواهد خواست.

همین برای سرآغاز روزِ به او رسیدن کافی است،

همین برای نشستن و یک دلِ سیر گریستنِ ما کافی‌ست،

همین برای از خود دور شدن و به او رسیدن کافی است.

 

 

سلام ...!

سلام یعنی خداحافظ!

خداحافظ اولین بوسه‌های بی‌اختیار

کوچه‌های تنگ آشتی‌کنانِ دلواپس

عصر قشنگِ صمیمی

ماه مُعطرِ اطلسی‌های اینقدی، ... خداحافظ!

 

 

سلام، سهمِ کوچکِ من از وسعت سادگی!

سایه‌نشینِ آب و همپیاله‌ی تشنگی سلام،

سلام، اولادِ اولین بوسه از شرمِ گُل و گونه‌های حلال،

سلام، ستاره‌ی از شب گریخته‌ی همروز من،

عزیزِ همیشه و هنوز من ... سلام!

--------------------------------------------------------------

 

با چشم هایت حرف دارم

 

با چشم هایت حرف دارم

می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم

از بهار،

از بغض های نبودنت،

از نامه های چشمانم...

                           که همیشه بی جواب ماند

باور نمی کنی؟!

تمام این روزها

                  با لبخندت آفتابی بود

اما

دلتنگی آغوشت

                  رهایم نمی کند،

به راستی...

              عشق بزرگترین آرامش جهان است.

------------------------------------------------------------

 

من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم

 

من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم

تو باید تازه‌گی‌ها

                  از اینجا گذشته باشی.

 

گفت‌وگویِ مخفی ماه وُ

پرده‌پوشیِ آب هم

                        همین را می‌گویند.

 

دیگر نیازی به دعای دریا نیست

گلدان‌ها را آب داده‌ام

ظرف‌ها را شسته‌ام

خانه را رُفت و رو کرده‌ام

دنیا خیلی خوب است،

بیا!

علامتِ خانه‌بودنِ من

                    همین پنجره‌ی رو به جنوبِ آفتاب است،

تا تو نیایی

            پرده را نخواهم کشید

-----------------------------------------------------------

 

با چشم هایت حرف دارم

 

با چشم هایت حرف دارم

می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم

از بهار،

از بغض های نبودنت،

از نامه های چشمانم ...

                            که همیشه بی جواب ماند

باور نمی کنی؟!

تمام این روزها

                  با لبخندت آفتابی بود

اما

دلتنگی آغوشت

                     رهایم نمی کند،

به راستی

            عشق بزرگترین آرامش جهان است.

---------------------------------------------------------

 

وقتی که تو نیستی

 

وقتی که تو نیستی

دنیا

       چیزی کم دارد.....

 

من فکر می کنم در غیاب تو

همه ی خانه های جهان خالی ست،

همه ی پنجره ها بسته است،

اصلا کسی

                 حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد....

 

واقعا

وقتی که تو نیستی

آفتاب هم حوصله ندارد راه بیفتد

                                          بیاید بالای کوه،

اما دیوارها

تا دل ات بخواهد بلندند

سرپا ایستاده اند

کاری به بود و نبود نور ندارند،

سایه ندارند....

 

من قرار بود

روی همین واقعا

فقط روی همین واقعا

تاکید کنم!

بگویم:

واقعا

        وقتی که تو نیستی

                                  خیلی ها از خانه بیرون نمی آیند...

 

واقعا

وقتی که تونیستی،

من هم

               تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام......

 

واقعا

وقتی که تونیستی،

بدیهی ست که تو نیستی!

-------------------------------------------------------

 

وقتی که تو نیستی

 

وقتی که تو نیستی

دنیا

     چیزی کم دارد

مثل ِ کم داشتن ِ یک وزیدن ، یک وا‍ژه ، یک ماه !! ...

من فکر می کنم در غیاب ِ تو

همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !

همه ی ِ پنجره ها بسته است !

وقتی که تو نیستی

من هم

      تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !! ...

واقعا ...

وقتی که تو نیستی

من نمی دانم برای گم و گور شدن (!)

به کدام جانب ِ جهان بگریزم ...

--------------------------------------------------

 

اول ... یک جمله بگویم

 

اول ... یک جمله بگویم!

راستش

گاهی از شدت علاقه به زندگی

                    حتی سنگ ها را هم می بوسم،

کلمه ها را

کتاب ها را

آدم ها را ...!

دارم دیوانه می شوم از حلول، 

از میل حلول در هر چه هست

در هر چه نیست

در هر چه که هر چه

چه ...!

و هی فکر می کنم ، 

مخصوصا به تو فکر می کنم ،

آنفدر فکر می کنم

                که یادم می رود به چه فکر می کنم.

به تو فکر می کنم

مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بید ،

                                            به تو فکر می کنم

مثل مسافر به راه

مثل علف به ابر

مثل شکوفه به صبح وُ  

مثل واژه به شعر .

به تو فکر می کنم

مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت ،

به تو فکر می کنم 

مثل کوچه به روز 

مثل نوشتن به نی  

مثل خدا به کافر خویش و

مثل زندان به زندگی.

به تو فکر می کنم

مثل برهنگی به لمس وُ تن به شست و شو .

به تو فکر می کنم

 مثل کلید به قفل 

مثل قصه به کودک 

مثل پری به چشمه وُ پسین به پروانه .

به تو فکر می کنم

مثل آسمان به ستاره وُ ستاره به شب . 

به تو فکر می کنم 

مثل اَبونواس به می

مثل نقطه به خط 

مثل حروف الفباء به عین 

مثل حروف الفباء به شین

مثل حروف الفباء به قاف .

همین !

هر چه گفتم

انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف ِ آخر بود .

حالا باید بخوابم

فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد

مثل دریا به ادامه ی خویش

-----------------------------------------------------------

 

آرام باش،

 

آرام باش،

حوصله کن،

آب های زودگذر،

                    هیچ فصلی را نخواهند دید

از ریگ های ته جویبار شنیده ام

مهم نیست که مرا

                      از ملاقات ماه و گفت و گوی باران

                                                           بازداشته اند.

من برای رسیدن به آرامش

                              تنها به تکرار اسم تو

                                                    بسنده خواهم کرد...

 

حالا آرام باش

همه چیز درست خواهد شد...

------------------------------------------------------------------

 

اشتباه از ما بود

 

 

اشتباه از ما بود

 اشتباه از ما بود که خواب سر چشمه را

در خیال پیاله می دیدیــــم.

دستهامان خالی ..

دلهامان پر ..

گفتگوهامان مثلآ یعنی ما .

کاش می دانستیم هیـــچ پروانه ای

پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد.

حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم.

از خانه که می آیی ؛

یک دستمال سفید ،

پاکتی سیگار ،

گزیده شعر فروغ

و تحملی طولانی بیاور  ....

احتمال گریستن ما بسیار است !

-------------------------------------------------------------

 

نامه ها

 

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!
--------------------------------------------------------

 

 

 

 

 

 

 

 

 





:: برچسب‌ها: شعر سید علی صالحی- اشعار سید علی صالحی-شعر-سید علی صالحی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: