|
|
|
|
|
سه شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 20:13 |
بازدید : 5991 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
لاح صباح الوصال در شموس القراب صاح قماری الطرب دار کئوس الشراب شاهد سرمست من دید مرا در خمار داد ز لعل خودم در عقیق مذاب چهرهٔ زیبای او برده ز من صبر و هوش جام طرب زای او کرده نهادم خراب من ز جهان بیخبر، کرد دل من نظر دید جهانی دگر برتر ازین نه نقاب ساحت آن دلگشای روضهٔ آن جانفزای ذرهٔ آن آفتاب سایهٔ آن مهر ناب دل متحیر درو کینت جهانی عظیم جان متعجب درو کینت گشاد عجاب هاتف مشکل گشای گشت مرا رهنمای گفت بگویم تو را گر نکنی اضطراب عکس جمال قدیم نور بهای قدیر کرد جمال آشکار از تتق بیحجاب شعشعهٔ روی او کرد جهان مستنیر لخلخهٔ خوی او کرد جهان مستطاب نور جبینش به روز مشرق صبح یقین صبح ضمیرش به شب مطلع صد آفتاب دیدهٔ ادراک او ناظر احکام لوح چشم دل پاک او مشرق امالکتاب خاطر وقاد او کاشف اسرار غیب پرتو انوار او محرق نور حجاب از رغبوتش فراغ وز رهبوتش امان در ملکوتش خیم در جبروتش قباب در دم او تافته از دم عیسی نشان در دلش افروخته ز آتش موسی شهاب ساقی لطف قدم داده به جام کرم بهر دلش دم بدم از خم خلقت شراب کرده دو صد بحر نوش تا شده یکدم ز هوش باز شده در خروش سینهٔ او کاب آب اصبح مستبشرا من سبحاتالجمال اشرق مستهترا من سطواتالقراب لاح من اسراره طلعت صبحالیقین راح بانواره ظلمت لیل ارتیاب راهبر اصفیا پیشرو اولیا هم کنف انبیا صاحب حق کامیاب شیخ شیوخ جهان قطب زمین و زمان غوث همه انس و جان معتق مالک رقاب ناشر علمالیقین کاشف عینالیقین واجد حقالیقین هادی مهدی خطاب مفضل فاضل پناه عالم عالم نواز مکمل کامل صفات عالی عالیجناب پرسی اگر در جهان کیست امامالامام؟ نشنوی از آسمان جز زکریا جواب نیستی ار مستحیل از پس آل رسول آمدی از حق یقین وحی بدو صد کتاب در نظر همتش هر دو جهان نیم جو در کف دریا و شش هفت فلک یک حباب سالک مسلوک را در بر او بازگشت طالب مطلوب را از در او فتح باب سدهٔ اقبال او قبلهٔ اهل ثواب کعبهٔ افضال او مامن اهلالعقاب نظرة انعامه روح قلوب الصدور تربت اقدامه کحل عیون النقاب ای به تو روشن جهان ذره چه گوید ثنا؟ خاطر من شب پره مدح تو خورشید تاب پیش سلیمان چو مور تحفهای آرم ملخ مجلس داود را نغمه طنین ذباب خاک درت را از آن دردسری میدهم بو که دهد بوی او درد دلم را گلاب چنگ به فتراک تو زان زدهام بندهوار تا کنیم روز عرض با خدمت هم رکاب در کنف لطف تو برده عراقی پناه درگه رحمان بود عاجزکان را مآب گر شنود مصطفی مدحت حسان تو گویدم احسنت قد جرت کنوزالصواب باد به انفاس تو زنده دل عاشقان تا بود انفاس خلق در دو جهان بیحساب چاکر درگاه تو اهل سما چون ملوک خاک کف پای تو اهل زمین چون تراب
----------------------------------------------
اگر وقت سحر بادی ز کوی یار در جنبد دل بیمار مشتاقان ز هر سو زار در جنبد ور از زلفش صبا بویی به کوی بیدلان آرد ز هر کویی دو صد بیدل روان افگار در جنبد ز باد کوی او در دم دل رنجور جان یابد ز یاد روی او هر دم دل بیمار در جنبد چو بینی جنبش عاشق مشو منکر که عشق او دلی را چون بجنباند تنش ناچار در جنبد چو از باد هوا دریا بجنبد بس عجب نبود کزان باد هوای او دل ابرار در جنبد ولی چون دیدهٔ منکر نبیند دیدهٔ باطن ز ظاهر جنبشی بیند دلش زان کار در جنبد بیا تا بینی، ای منکر، دلی از همت مردی که در صحرای قرب حق همی طیار در جنبد ولی حق عزیزالدین محمد حاجی آن عاشق که گرد کعبهٔ وحدت همی صدبار در جنبد همه عالم شود مستغرق انوار او آن دم که دریای روان او ز شوق یار در جنبد چو بیند دیدهٔ جانش جمال یار، بخروشد دلش زان چون عیان گردد رخ دلدار در جنبد چو انوار یقین بر وی فرود آمد بیارامد دل و جان و تنش چون زان همه انوار در جنبد جمال جانش ار بیند که و صحرا به رقص آید کمال وحدت ار یابد در و دیوار در جنبد نجبید تا ضمیر او ندرد پردههای غیب چو بر وی منکشف گردد همه اسرار در جنبد نشان جام کیخسرو که میگویند بنماید ضمیر پاک او آن دم که از اذکار در جنبد بر آن خوانی که عیسی خورد روحش دمبدم شیند در آن آتش که موسی شد سمندروار در جنبد ز دست ساقی همت دو صد باده بیاشامد چو شد سرمست برخیزد ولی هشیار در جنبد در آن سر وقت کان عاشق شود سرمست اگر ناگه نظر در کوه اندازد که و کهسار در جنبد فضای سینه از صورت چو خالی کرد بخرامد درخت جانش از معنی چو شد پربار در جنبد بجنبد چون فلک هر سو هزاران پرده پیش او چو زان یک را بسوزاند همه استار در جنبد فلک گر زو امان یابد زمین آسا بیاساید زمین را گر دهد فرمان فلک کردار در جنبد فلک خود از برای آن همی گرد زمین گردد که بر روی زمین مردی چنو عیار در جنبد قلندروار در جنبد ز گفت مطرب خوشگو چو حق با او سخن گوید از آن گفتار در جنبد زهی آراسته ذاتت به اسمای صفات حق ز ذکر پیش ذات تو دو عالم خوار در جنبد زهی خلق کریم تو معطر کرده عالم را خجل گشته ازو بادی که از گلزار در جنبد عراقی کی تواند گفت مدح تو؟ ولی مفلس بدانچش دسترس باشد بدان مقدار در جنبد اگر پیش سلیمانی برد پای ملخ موری روا باشد که هر شخصی ز استظهار در جنبد به انوار یقین بادا دل و جان و تنت روشن همیشه تا ز ذوق تن دل احرار در جنبد
----------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر فخرالدین عراقی ,
اشعار فخرالدین عراقی ,
شعر ,
فخرالدین عراقی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|